مسجد قائم( عج) راين






چيزهايي که از آيت‌الله شهيد «سيدحسن مدرس» نمي‌دانيد

يکي از اطرافيان آيت‌الله مدرس گفت: «آقا! اين که درست نيست که شما موضوعات مهم سياسي مملکت را براي امثال مشهدي عبدالکريم بقال بگوييد». آيت‌الله گفتند: «اين‌ها موکلان من هستند و بايد بدانند من در مجلس چه مي‌کنم».


چيزهايي که از آيت‌الله شهيد «سيدحسن مدرس» نمي‌دانيد






مجله فارس پلاس؛ مريم شريفي: اسمش مترادف است با مبارزه، مبارزه‌اي خستگي‌ناپذير با ظلم؛ چه از سوي استبداد باشد و چه استعمار. اما ابعاد ديگر شخصيت باعظمتش اغلب پشت همين ويژگي برجسته، پنهان و باعث شده کمتر درباره خصوصيات غيرسياسي و مبارزاتي او بشنويم. امروز، دهم آذر، 82 سال از شهادت «سيد حسن قمشه‌اي اسفه‌اي» مشهور به «مدرس» که نَسَبش با 31 واسطه به حضرت امام حسن مجتبي (ع) مي‌رسيد، مي‌گذرد. عمر 67 ساله آيت‌الله «سيد حسن مدرس» در روستاي «سرابه» و «اِسفِه» در استان اصفهان، نجف اشرف، بازگشت به اصفهان، تهران و کاشمر، پر است از نکته‌هاي ناب و امروز فرصت خوبي است براي بازخواني قطره‌اي از اين اقيانوس ناشناخته.


روايت‌هايي که در اين نوشته به نقل از شهيد آيت‌الله مدرس آورده‌شده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ايشان است. اين کتاب، نوعي کتاب تاريخي تطبيقي شامل تاريخ ايران از زمان ساسانيان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعيد ايشان به «خواف»، از ايران خارج شد و گفته‌مي‌شود حالا در کتابخانه کنگره آمريکا نگهداري مي‌شود! . سال‌ها بعد، نوه آيت‌الله مدرس بخش‌هايي از اين کتاب را در قالب کتابي به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد.


 



آيت الله مدرس، نفر دوم از سمت چپ، در کنار علماي اصفهان در مدرسه علميه صدر


 


ملت ايران براي من هزينه کرده، آن‌ها را رها نمي‌کنم


* «در نجف پيشنهاد و اصرار مي‌شد براي مرجعيت شيعيان (و به عقيده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکيل حوزه و مجامع اسلامي بپردازم. گفتم: ملت ايران متحمل هزينه سنگين شده و مرا براي خدمتگزاري در اين مرتبه آورده است. حالا که نياز دارد، آنان را رها نمي‌کنم.


معتقدم خدمتگزار بايد بومي باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلي، همزباني و همدردي، در اصلاح امور، قدرت و همت مي‌دهد. هيچکدام از حکامي که از مملکتي به مملکت ديگر فرستاده شدند و يا تسلط يافتند، براي ملت آن کشور نتوانستند کاري انجام دهند. در تاريخ نمونه‌هاي زيادي هم داريم؛ در مصر، ايران و هند و بسيار جاهاي ديگر.


همه ممالک اسلامي، خانه من است ولي در ميان اين کشورها من به ايران بيشتر علاقمندم و در ايران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلي از روستاي کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستايي است که زيستگاه ايشان بوده است). آنجا با فضايش اخت گرفته‌ام. مي‌دانم کجايش خراب است، کجايش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست،‌ باغش، زمينش، محصولش چيست و از کيست. براي خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زيادتر و حاصل کار رضايت بخش‌تر است.»


 


«هند» وقتي از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد


* «وقتي به اصفهان رسيدم، به خواندن تاريخ هند و چين علاقمند شدم. در اين‌باره کتاب و نوشته بسيار کم بود. ناچاراً سراغ کساني رفتم که در اين مملکت‌ها بوده‌اند و چيزهايي از آنجا مي‌دانند. تاجري در اصفهان بود. يک هندي [نزد او] مي‌آمد و برايم آنچه از تاريخ هند مي‌دانست، مي‌گفت. کتاب‌هايي هم از هند برايم مي‌خواند و گاهي ترجمه مي‌کرد.


فهميدم که هند زماني از دست رفت که از لحاظ اقتصادي به زانو درآمد. و امپراطوري انگليس دو چيز را با تأسيس شرکت تجارتي از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگليس.» .
«در جريان تأسيس بانک ملي، در بسياري از شهرهاي کوچک، زن‌ها براي خريد سهام شرکت، زيورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهانديده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمره‌جويان اجازه بدهند چنين حال و احساسات و چنين ايماني در يک ملت شرقي رشد و نمو نمايد.»


 



جلوي خرج‌تراشي خانواده مرا بگيريد اما هر فقيري به در آسياب آمد، محروم برنگردد


* «روزي که ساختن آسياب، حمام و کاروانسراي «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و يک اسب گاري روزي بيش از 7 ساعت کار نکشند؛ 4 ساعت صبح و 3 ساعت بعداز ظهر، بار آن‌ها بيش از 15 مَن نباشد، هر شب به هر کدام 10 سير جو همراه با علف تازه بدهند، کسي به آن‌ها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آن‌ها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آن‌ها را نيازارد.

قرار گذاشتم از کليه کساني که هر سال 5 بار گندم آرد مي‌کنند، مطلقاً کارمزد نگيرند. درآمد آسياب را پس از مخارج لازمه آسياب و مزد آسيابان، به مستحقان بدهند.‌ آسيابان به اندازه احتياجش آرد بردارد و هر فقيري به در آسياب آمد، محروم برنگردد.»
همه اين توصيه‌ها در حالي است که آيت‌الله در وصيت‌نامه خود مي‌نويسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهي 2 تومان بيشتر خرج کنند و اگر زيادتر شد، من راضي نيستم.» و به «ملا حيدرعلي» که وصي اوست، تأکيد مي‌کند که به هيچ عنوان زيادتر از اين در اختيارشان نگذارد.


 



سيد! مطمئن باش تو را هم قرباني مي‌کنند.


* «در اصفهان بعضي از اساتيد سابقم که هنوز حيات داشتند، تحسينم مي‌کردند ولي در عمل ياريم نمي‌کردند. حق هم داشتند چون روزگاري دراز را به گوشه‌گيري و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشيده بودند. آنان موجوداتي بودند مقدس و قابل احترام همانند قديسين درون کليسا و صوفيان غارنشين. ولي براي خلق خدا، بي‌فايده. مخزن علم بودند که هر روز از دريچه‌اي مقداري از آن، هديه اصحاب بود.
در اين ميان، روحاني و عالم رباني که خدايش محفوظ دارد، مرد اين راه بود، با او م‌ها داشتم. وقتي با خلوص نيت و پاک‌دلي کامل مي‌گفت: «سيد!‌ به اصفهان جان دادي»، شرمنده مي‌شدم.


مي‌گفت: «مشکل و دشمن اسلام و ايران، نه سلاطين‌اند و نه حکامي مثل ظل‌السلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطان‌ها و ظل‌السلطان‌هايي هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قرباني جهل همين‌ها شد و فرزندش به فتواي همينان شهيد گرديد. مطمئن باش سيد! فردا تو را هم مانند آنان قرباني مي‌کنند و کوچک‌ترين صدايي از اينان فضاي تختگاهشان را متأثر نمي‌کند.»


 



از خبرچين ظل‌السلطان ، روضه‌خوان ساخت!


* «زماني که مردم با ظل‌السلطان اختلاف داشتند و من هم يکي از آنان بودم، يک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبه‌ها معلوم است و ما ها به‌خوبي مي‌توانيم طلبه را از غيرطلبه تشخيص بدهيم. وقتي اين 3 نفر با لباس نو و تميز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نيستند با نعلين نو خود راه بروند. با اينکه به‌خوبي برايم روشن بود فرستادگان حاکم‌اند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.


در هشتي (دالان) نشستيم و نان و دوغ خورديم. گفتم: مأموريت شما خوب است يا بد، من کاري ندارم، مربوط به خود شماست. ولي حالا که اينجا آمده‌ايد، سعي کنيد چيزي هم ياد بگيريد. آنقدر ساده بودند که خيال کردند من غيب مي‌دانم. گفتند: چه کنيم، ظل‌السلطان ما را مي‌کشد. بايد به او از شما خبر بدهيم. گفتم: ولي بايد مطالب مرا که مي‌گويم، بفهميد تا بتوانيد به او خبر بدهيد. اين‌ها که من مي‌گويم، چيزهايي است که اگر درست به او بگوييد، او هم چيزي مي‌فهمد و به شما مرتبه و مقام مي‌دهد. هر روز صبح بياييد، مي‌گويم برادرم و خواهرزاده‌ام به شما درس بدهند. اينکه بد نيست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهيد. براي خريد کتاب و وسايل لازم ديگر هم مي‌گويم از موقوفات مدرسه مقداري به شما بدهند.


اين‌ها مي‌آمدند و صبح در حجره سيدعلي‌اکبر و ميرزا حسين درس مي‌خواندند و در پاي درس هم مي‌نشستند. کم‌کم ظل‌السلطان را ول کردند و به‌درستي طلبه شدند. چيزهايي ياد گرفتند. روضه‌خوان شدند. ايام محرم آنان را به جرقويه و روستاهاي اطراف مي‌فرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچيني به روضه‌خواني رسيدند و آدم‌هاي خوبي شدند.


همين‌ها در کار ساختن آسياب، حمام، کاروانسرا و ديگر بناهاي اسفه مؤثر واقع شدند. يکي از آن‌ها که بناي خوبي بود، در وقت طاق زدن هم عمامه‌اش را از سر بر نمي‌داشت. مي‌گفت: آقا شما گفتيد اين لباس، لباس کار و زحمت کشيدن است و اضافه اينکه، اگر پاره آجري هم بر سرم خورد، عمامه نمي‌گذارد سرم را بشکند.


انسان، انسان است. خوب است. نيازمندي و بدي‌ها او را از کار راست و درست منحرف مي‌کنند. خودخواهي، آدم را مي‌بلعد. بهترين انسان‌ها، از بازار آشفته براي مردم استفاده مي‌کنند و بدترين مردم براي خود.»


 


نکند از فضا و اقيانوس غافل شويد!


«اعماق فضا و اقيانوس‌ها، محل توجه و هدف اصلي آينده خواهد شد. بشر آينده همه همّ‌وغمّ خود را متوجه اين دو فضاي خالي خواهد کرد. ما بايد خود را براي چنين روزگاري آماده کنيم. نوشتن تاريخ براي بشر که بتواند چنين مسئله‌اي را به او تفهيم کند و مسير او را در اين راه مشخص نمايد، ضروري‌ترين کاري است که به اندازه تمام کوشش‌هاي بشر براي نوشتن همه کتاب‌هاي فلسفي، ارزش دارد.


بايد اين تهور را داشته‌باشيم که نگذاريم انسان‌ها فريب تحريکات خودخواهانه جاه‌طلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتي که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعي خود شناختي ندارد، با هر انقلاب و جنگي از سلطه آزادش کني، باز اندک زماني ديگر به‌خاطر جهلي که نسبت به وضعيت زمان دارد، خود را به زير سلطه مي‌کشد. کودکي که از تاريکي مي‌ترسد، خود را در پناه هر رهگذري قرار مي‌دهد. بايد ترس را از اعماق دلش زايل کرد.»


 



اعتبارنامه آيت الله مدرس در مجلس شوراي ملي


سياست، کار دوم من است


با تشکيل مجلس شوراي ملي بعد از استبداد صغير، آيت‌الله مدرس از طرف آيات عظام «ملا محمدکاظم خراساني» و «عبدالله مازندراني» به‌عنوان يکي از مجتهداني که طبق قانون اساسي مشروطه  بايد بر هماهنگي مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشته‌باشند، به اين مجلس معرفي شد. بعد از آن هم ايشان تا دوره ششم به‌عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي ملي حضور داشت و در اين جايگاه براي آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعي سياسي‌شان و سياسي‌کردن عامه مردم تلاش‌هاي فراواني کرد و تا وقتي به‌عنوان نماينده در مجلس حضور داشت، با ايستادگي در مقابل زياده‌خواهان داخلي و خارجي، با تمام توان از حقوق ملت ايران دفاع کرد. به همين دليل هم سالروز شهادت اين نماينده وظيفه‌شناس به‌عنوان «روز مجلس» نامگذاري شده است.


وظايف سنگين نمايندگي مجلس اما باعث نشد آيت‌الله مدرس از مسئوليت‌هاي ذاتي‌اش غافل شود. ايشان بعد از ورود به تهران، در اولين فرصت جلسات درسش را در ايوان زير ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلي من، تدريس است و سياست، کار دوم من است.» مدتي بعد هم توليت اين مدرسه علميه را برعهده گرفت. آيت‌الله مدرس با اين هدف که طلاب علوم ديني از اوقاتشان استفاده بيشتري ببرند و با جديت بيشتري به درس و مباحثه بپردازند، براي اولين بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.


 



نماينده مجلسي که قنات‌هاي روستا را احيا مي‌کرد


يکي از خدماتي که آيت‌الله مدرس از خود برجا گذاشت، احيا و آباداني روستاها و مغازه‌هاي موقوفه مدرسه سپهسالار بود که براي اين کار، زحمات زيادي متحمل شد. عصرهاي پنجشنبه اغلب در گرماي شديد تابستان به روستاهاي اطراف ورامين رفته و از قنات‌هاي روستاهاي اين منطقه بازديد مي‌کرد و گاه به داخل چاه‌ها مي‌رفت و در تعمير آن‌ها همکاري مي‌کرد و از اينکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابايي نداشت.
آيت‌الله مدرس در اين مدرسه، شاگرداني مانند آيت‌الله حاج ميرزا ابوالحسن شعراني، آيت‌الله سيد مرتضي پسنديده (برادر بزرگ‌تر امام خميني (ره))، شيخ محمد علي لواساني، مهدي الهي قمشه‌اي، بديع‌امان فروزانفر و. را تربيت کرد.


 




آيت الله مدرس و نمايندگان مجلس در دوره هاي پنجم و ششم


مردم کوچه و بازار موکل من هستند، بايد بدانند چه مي‌کنم


* يک روز از جلسه مجلس شوراي ملي به خانه برمي‌گشت که در راه سري هم به مغازه «مشهدي عبدالکريم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسي، در همان اثنا که مشهدي عبدالکريم مشغول وزن کردن ماست بود، آيت‌الله مدرس شروع به تعريف جريانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتيماتوم روسيه مخالفت کردم که هيچ‌کدام از نماينده‌ها جرأت رد کردن استدلال‌هايم را پيدا نکردند.» يکي از اطرافيان آيت‌الله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! اين که درست نيست که شما موضوعات مهم سياسي مملکت را براي امثال مشهدي عبدالکريم بقال بگوييد.» آيت‌الله گفت: «اين‌ها موکلان من هستند و بايد بدانند من در مجلس چه مي‌کنم.»


 



انگليس اگر خواست به من پول بدهد، بياورد نماز جمعه و جلوي مردم بدهد!


* يک روز دو نفر که يکي از آن‌ها فرنگي بود، به ديدار آيت‌الله آمدند. مردي که مترجم بود، گفت: «ايشان يکي از مأموران عالي‌رتبه سفارت انگليس هستند. چکي تقديم مي‌کنند، براي اينکه هرطور صلاح بدانيد، مصرف کنيد.» آقا گفتند: «چک چيست؟» مترجم گفت: «چک، براتي است که بانک مي‌گيرد و مبلغي که در آن قيد شده را مي‌پردازد.»


مدرس خنديد و گفت: «به ايشان بگوييد من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، بايد تبديل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بياورد و آنجا اعلام کند که اين محموله را مثلاً انگلستان يا هر جاي ديگر براي مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»


بعد از ترجمه اين سخنان، مرد فرنگي چيزي گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ايشان مي‌گويند شما مي‌خواهيد حيثيت ما را در دنيا نابود کنيد.» مدرس خنديد و گفت: «به ايشان بگوييد از نابودي چيزي که نداريد، نترسيد.»


 



آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فرجِ بعدِشدت وب برندینگ | سایبر برندینگ 94843774 کلوب طرفداران ایران خونخوار فروشگاه کتابم کو مـــــرکز اطلاع رســــــانی مطالب به درد بخور pendarseoo Magnifier من و روز نوشته ها